تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
شهر رمان

شهر رمان
وبلاگدهی رایگان
آمارگیر
تعداد آنلاین : 0
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
هفته گذشته : 1
ماه گذشته : 1
سال گذشته : 25
بازدید کل : 56
کل مطالب : 9
نظرات : 0

قسمت اول

اوين

با نهايت صدايي كه داشتم داد زدم ":‌نه ! من اين كار رو نميكنم .

و  به سمت اتاقم دويدم . درو بستم و قفل كردم .

نه ! نه ! اين كار رو نميكنم ! حتي اگه مجبور باشم سرمو بدم اين كارو نميكنم . اخه خدا من چه گناهي كردم ؟ خدايا اين چه سر نوشتيه كه به من دادي ؟ من هنوز 16 سالمه !  نميخوام ازدواج كنم . ميخوام درسمو ادامه بدم . از جميل متنفرم از مامانم هم متنفرم ! بابا جونم كجايي ببيني دخترت تو چه وضعيه ؟‌بابايي ! گريه ميكردم و بابامو صدا ميزدم .

ياد ۲ سال پيش افتادم كه ۱۴ سالم بود :

من تك فرزندم . ۲ سال پيش زندگي نسبتا خوبي داشتيم . يك باباي خوب ! يك مامان خوب ! هميشه شاد بوديم . با اينكه وضع ماليمون خيلي بد بود اما من خيلي راضي بودم . اگر كل جهانو بهم ميدادن بازم مامان بابامو ول نميكردم و عاشق زندگي محقر و فقيرانه ام بودم . تا اينكه اون روز نحس اومد ! اون روزي كه بابام تنهام گذاشت و رفت . من خيلي گريه كردم . اخه زود نيست يك دختر ۱۴ ساله يتيم بشه . انقدر گريه كرده بودم كه شماره ي چشام نيم شماره رفته بود بالا ! اما مادرم .... اون موقع خيلي دوستش داشتم اما الان ازش متنفرم . اون بعد از مرگ پدرم دو هفته نگذشته بود كه با جميل كثافت ازدواج كرد . جميل دوست صميمي بابام بود كه رنش چند سال پيش مرده بود و يك پسر به نام نيما كه ۲۰ سالش بود داشت . از جميل بدم مياد . خيلي بدم مياد . اما نيما رو دوست دارم ! چرا بايد ازش بدم بياد ؟‌اون منو عين خواهر خودش دوست داشت . اويل ازدواجشون از نيما هم بدم مي اومد اما تو زمان كوتاهي حتي از برادر نداشته ي خودمم بيشتر دوستش داشتم . حالا چرا گريه ميكنم ؟ براي بد بختيم . براي خبر بدي كه چند دقيقه پيش بهم دادن .

جميل اشغال ميخواد مجبورم كنه ازدواج كنم ! اخه چرا ؟ به خاطر پول ديگه ! وگرنه صلاح تو رو كه نميخواد .

 هر دختري بود الان از خوشحالي بال در مياورد . اما من ... نه! من ميخوام درسمو ادامه بدم نه اينكه با اون پسره ازدواج كنم . درسته . اون خيلي خوشتيپه خيلي پولداره . اما من دوستش ندارم . يك بار كه دعوتشون كرده بوديم خونمون ( البته اقاي جميل كثافت دعوتش كرده بودند ) داشت با نگاهش منو ميخورد . پسره ي هيز . اسم پسره كامران بود . ۲۶ سالش بود . خدايا ! ۱۰ سال ازم بزرگ تره ! اون پسر دوست جميل بود . حالا الان اقا جميل محترم بهم گفته يا باهاش ازدواج ميكنم يا از اين خونه گم ميشم بيرون !

 

 

صداي هق هقم كل اتاقو پر كرده بود .  تو اين دنيا هيچ كس  رو نداشتم . هيچ كس ! حتي تو مدرسه كسي باهام دوست نميشد ! چون همه منو به عنوان بچه يتيم ميدونستن . همون طور كه گريه ميكردم به خواب سنگيني فرو رفتم .

 

 

صبح كه بيدار شدم ساعت ۱۱ بود . اوه ! خدا شكر الان تابستونه وگرنه خانم صارمی( مدیر مدرسه ) منو ميكشت . رفتم دستشويي و سر و صورتمو شستم . دلم قار و قور ميكرد . ديشب شامم نخوردم . رفتم تو اشپز خونه . مامان و جميل نشسته بودن و صبحانه كوفت ميكردن . نيما هم نشسته بود اما نميخورد . اخي ! بدون من نميخوره . سريعا رفتم و بدون اين كه به اون ۲ تا عوضي نگاه كنم نشستم و به نيما سلام كردم . اونم جوبمو با مهربوني گفت . هنوز ۲ لقمه خورده بودم كه جميل گفت :‌امشب كامران با مامان باباش مياد خواستگاري . ميخوام امشب حسابي به خودت برسي . نون پنير تو گلوم پريد و سرفه كردم . نيما ميزد پشتم تا خفه نشم ! بعد از نجات از خفگي داد زدم : چي ؟ نه . اين كارو نميكنم .

جميلم دا زد :‌ميكني ! و گرنه از خونه يم ن گم ميشي بيرون .

بغض كردم اما چاره اي نبود .

.................................

براي اخرين بار تو اينه نگاهي به خودم كردم . خيلي خوشگل شده بودم . اما خوشحال نبودم . تا چند ديقه ديگه ميومدن . اشك هام ميريخت اما سريع پاكشون كردم .به اجبار مادرم یه کت دامن صورتی پوشیده بودم . یه جوراب شلواری صورتی با یه شال صورتی . وقتی خودمو دیدم فک کردم شدم پلنک صورتی . کت لباسم تا بالای  ارنجم بود و بازوهام کاملا برهنه بود  .تا حالا حتی جلوی بابام اینجوری نپوشیده بودم اما خب چکار میشه کرد ؟ چاره ای نبود .

 

 

برین قسمت 2

  موضوعات مرتبط: رمان چرا من بايد اجباري ازدواج كنم ؟ ( نوشته ي خودم ) ,

برچسب ها : ,

[ جمعه 6 شهريور 1394 ] [ 18:49 ] [ ترنج ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

میدونی چرا بین انگشتای دست فاصلست ؟ چون یه روزی میاد که این فاصله پر میشه
آرشيو مطالب
امکانات وب